تا کی از گریه توان منع دو از عرفی شیرازی غزل 398

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش

1 تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش

2 شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش

3 بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است که فسرده است لب طفل ملامت گر خویش

4 عشق در پیرهن یوسف کنعانم سوخت زان به یعقوب دهم سرمه ز خاکستر خویش

5 بس که پروانه بود شعله طلب نزدیک است که شود آتش و خود شعله زند در پر خویش

6 بعد مردن ببر ای باد به جایی خاکم که فشانند مصیبت زدگان بر سر خویش

7 عرفی از ناصح اگر منفعلم باری شکر که خجل نیستم از روی غم دلبر خویش

عکس نوشته
کامنت
comment