- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت
2 گر خامه براند گذری پهلو نامش در نامه نویسید که سر رفت و روان رفت
3 پروانه که مرد از غم روئی به سر خاک شمعش مفروزید که با سوز نهان رفت
4 از دید. گر از سودن پایش نرود نور سودی نکند دیده که نورش به زبان رفت
5 هر جا خبر خاک کف پای تو گفتند دامن بگرفت اشک به دندان و روان رفت
6 بوی تو رساندند ز یوسف به زلیخا این نعره زنان آمد و آن جامه دران رفت
7 جز مهر تو نگزید کمال از همه عالم آن روز که از جان و جهان دست نشان رفت