1 بیداغ عشق، بر در دلها چه میروی؟ اهل نظر نیی، به تماشا چه میروی؟
2 کام نخست سوخت نفس، برق خام را ای نوسفر، تو بر اثر ما چه میروی؟
3 جز نقد جان، بها نپذیرد متاع حسن در چارسوی مصر، به سودا چه میروی؟
1 گوشی نشنیده ست صفیر از قفس ما چون شمع، به لب سوخته آید نفس ما
2 با قافلهٔ لاله درین دشت رفیقیم گلبانگ خموشی ست فغان جرس ما
1 کای آستان قصر جلال تو عرشسا وی مهر ومه به راه توکمترز نقش پا
2 روشن فروغ رای تو کالنّور فی الظّلم در دل خیال روی تو، کالبدر فی الدجا
1 بلا شد گوشهٔ چشم ترحم بیگناهان را نگه٬ تیغ سیهتاب است، این مژگانسیاهان را
2 ز چشم مست دارد یاد، ساقی بادهپیمایی در این مجلس که ساغر داد یا رب خوشنگاهان را؟