داغ هجرم لب خشک از مژه تر می‌سازد از جامی غزل 149

داغ هجرم لب خشک از مژه تر می‌سازد

1 داغ هجرم لب خشک از مژه تر می‌سازد شربت مرگ من از خون جگر می‌سازد

2 خط مشکین که بناگوش تو می‌آراید فتنه تازه پی اهل نظر می‌سازد

3 هرکه جوید شرف وصل تو از حیله عقل بهر بام فلک از شعبده پر می‌سازد

4 ساخت زر روی مرا عشق و ز خونابه دل صورت نام تو را سکه زر می‌سازد

5 مفتی شهر کزو مدرسه آلود به عیب ساکن صومعه شد تا چه هنر می‌سازد

6 شیخ زراق که از غیب خبر می‌گوید سر فرو برده ندانم چه خبر می‌سازد

7 تا کند تحفه خسرو که بود طوطی هند جامی از رشح نی کلک شکر می‌سازد

عکس نوشته
کامنت
comment