1 فرش داغ، ار نشود بستر بیماری دل سنگ فرسوده شود زیر گرانباری دل
2 بارها از نفسم بیضهٔ فولاد گداخت عقده ای عشق ندیده ست به دشواری دل
1 زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما یک نیستان ناله در هر استخوان داریم ما
2 در بغل چون صبح، چاک بی رفویی بیش نیست گر لباس هستی دامن فشان داریم ما
1 زان پیش کز فراز در هفت خوان صبح پرچم گشا شود علم کاویان صبح
2 چشم ستارگان همه از شوق می پرند در رهگذار خسرو خاورستان صبح