-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حسنی که دیده دید دل آنسوی مایل است فریاد دل ز دیده و آه من از دل است
2 خواهم که آتش افتد از آن چهره در نقاب گو از چه رو بچشمم ازان روی حایل است
3 در ظلمت فراق چو نوشم زلال خضر آب حیات نیست که آن زهر قاتل است
4 هر چند دلفروز بود آفتاب می آن هم به زیب گلشن حسن تو داخل است
5 آب خضر چه جویم و انفاس عیسوی آن لب به دستم ار فتد این هر دو حاصل است
6 لعلت ز جان و غنچه ات از دل دهد نشان گویا که خلقت تو نه از آب و از گل است
7 فانی به کوی عشق بتان چون در آمدی؟ غافل مباش از آنکه خطرناک منزل است