1 بزرگوارا در انتظار بخشش تو نمانده است مرا بیش از این شکیبایی
2 سه شعر رسم بود شاعران طالع را یکی مدیج و دوم قطعۀ تقاضایی
3 اگر بداند ثنا و اگر نداد هجا ازین سه گانه دو گفتم، دگر چه فرمایی؟
1 باد نوروزی ره بستان گرفت دست عاشق دامن جانان گرفت
2 نو عروسان چمن را دست ابر پای تا سر در در و مرجان گرفت
1 دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد به بی قراری با خویشتن قرار نهاد
2 ز جان امید ببّرید و دل ز سر برداشت پس انگهی قدم اندر ره استوار نهاد
1 در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت
2 سرخ روییّ خود از لعل تو می دارم چشم وین چنین چشم کز از خون جگر نتوان داشت