- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همای عافیت آن روز از قفس بپرید که در دمادم یک استخوانش صد سگ دید
2 مشو ز نیک و بد چرخ نیک و بد زنهار که نیک او ز بد و سر ز پای نیست پدید
3 بر آسمان و زمین همچو صبح گل هرگز نه خنده زد که نه در حال خنده جامه درید
4 ز دام دهر حذر کن که صد هزاران مرغ در اوفتاد که یک دانه امید نچید
5 مباش طالب مال و جمال کس کاینجا ز خون کنند عروس وز آب مروارید
6 خیال مردن در خواب هم نمی بینی اگر چه صبح قیامت ز عارضت بدمید
7 هزار جانش فدا کاندرین عدم خانه چو عنکبوت کفن هم به دست خویش تنید
8 گشاده دار درت پیش از آنکه بسته شود درآن دهان چو قفلت زبان همچو کلید
9 میان ببند چو گردون و گوشه بنشین که قطب گشت هر آنکس که گوشه بگزید
10 چرا یگانه عالم شد آفتاب از آنک زخود علایق انجم به تیغ تیز برید