- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خورد بر یک جایگه روزی بلال بر تن باریک صد چوب و دوال
2 خون روان شد زو ز چوب بیعدد هم چنان میگفت احد میگفت احد
3 گر شود در پای خاری ناگهت حب و بغض کس نماند در رهت
4 آنک او در دست خاری مبتلاست زو تصرف در چنان قومی خطاست
5 چون چنان بودند ایشان تو چنین چند خواهی بود حیران تو چنین
6 از زفافت بت پرستان رستهاند وز زبان تو صحابه خستهاند
7 در فضولی میکنی دیوان سیاه گوی بردی گر زفان داری نگاه