-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وصال اوست بخت ما نبینم آن به بیداری خیالش دولتست ای دل تو باری دولتی داری
2 به مستان و نظر بازان نظرها دارد آن چشمان مگر دیوانه زاهد که جوئی عقل و هشیاری
3 در و دیوار در رقصند صوفی در سماع ما چه بر دیوار چسبیدی به آخر نقش دیواری
4 چو خس بر خاک راه تو بدان امید افتادم که چون باد صبا آی مرا از خاک برداری
5 دل من چون ز کار افتد بباره محنتت بردن رسد باری مرا از تو اگر دولت دهد یاری
6 کریمان تحفة آرند با خود پیش مسکینان اگر آئی تو نیز آن به که بر من رحمتی آری
7 بصدنجان و سل او خواهی کمال از سر نه این سودا چو هیچت نیست این گوهر مکن هردم خریداری