ز بیمهریّ او، داغم چراغ مردهای دارد
1
ز بیمهریّ او، داغم چراغ مردهای دارد
گل حسرتکشی، نه خوردهای، نه بردهای دارد
2
نه تنها صرصر فریاد من، شوریده صحرا را
چو دریا چشم پرشورم، نمکپروردهای دارد
3
به خاک من گذر کن، تا ببینی لالهزاری را
مزار خشک زاهد، سبزهٔ پژمردهای دارد