- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زبان دراو مکش ای بی بصر به دست درازی که پاک سیرت و پاکیزه دامن است و نمازی
2 ترا که خوف نبوده ست شوق عشق چه دانی ترا که دیده نباشد نظر چه گونه ببازی
3 به سر برند به سر عارفان طریق محبّت به سرسری نتوان رفت راه عشق و به بازی
4 طمع مکن چو می کنی دگران را غزای نفس خود اوّل کند مجاهد غازی
5 نظر چو بر نتوانی گرفت هم چو من از گل ضرورت است که با خار دیده نیز بسازی
6 چو عشق دست برآورد سر به عجز نهادی تو پس به مرتبه سلطان نیی غلام ایازی
7 دمی بیا به خرابات عشق و حالت ما بین به شرط آن که قدم در نهی و سرنفرازی
8 مباش غرّه به حسن دو هفته ای گل رعنا بقا طلب کن از این عمر مستعار چه نازی
9 دوای زندگیی کن نزاریا که نمیری دواب را بود آخر همین حیات مجازی