- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم خوابآلود او بنگر که چون دل میبرد درد عشقش از دل ما صبر مشکل میبرد
2 گر گمان دارد که بر گردم من از کویش به جور شک ندارم کان نگارم ظنّ باطل میبرد
3 موج دریای بلای عشق او بالا گرفت لاجرم ملاح جان کشتی به ساحل میبرد
4 ز آب دیده من درخت قامتت پروردهام باغبان چون سعی کرد از میوه حاصل میبرد
5 تا به دست آرد به خون دل ز هر سو توشهای در جهان نامرادی رنج سایل میبرد
6 ای دل محزون نظر کن کز جفای روزگار ای بسا دانا که اکنون جور جاهل میبرد
7 ای بسا بار گنه کز این جهان بر دوشم است زان سبب شخص ضعیفم بار کاهل میبرد
8 زینهار ای دل تو غم کمتر خور و در ماه پیچ در خیال روی دلبر کان غم از دل میبرد