دردم او دادست و درمانم از جهان ملک خاتون غزل 228

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دردم او دادست و درمانم از اوست

1 دردم او دادست و درمانم از اوست چاره ی دردم که جوید غیر دوست

2 گر کند با من جفا آن بی وفا بد نباشد هر چه زو آید نکوست

3 تا توانایی بود جورش به جان می کشم زو گرچه یاری تندخوست

4 حال جان پرسیدم از دل عقل گفت از که می پرسی که سرگردان چه گوست

5 تاب چوگان دو زلفش می برم لاجرم افتان و خیزان کو به کوست

6 گو برو چشم از همه عالم بدوز هر که میلش سوی یاری خوب روست

7 گرفتد بر مشک چین چشمش خطاست هر که را در دست، زلفی مشک بوست

8 مهر می ورزم به ماهی در زمین کافتاب آسمانش مهرجوست

9 من به دست یار دادم اختیار اعتمادی در جهان ما را بدوست

عکس نوشته
کامنت
comment