-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رحمتش با بی گناهان کی کند فردا نگاه می برد دل های ظلمت دیده را چشم سیاه
2 همچو ساقی ای کرام الکاتبین بردار دست نامه ام چون ساغر می شد لبالب از گناه
3 دل عجایب طاق ابرویی نشیمن کرده است می برد رشک و حسد ز این گوشهٔ من پادشاه
4 باز با زاغ است دشمن، زاغ با زاغ است دوست یار شد همرنگ یار و کهربا با همرنگ کاه
5 پاس تسلیم و رضا آن کس تواند داشتن پیش رو آیینه دارد تا به لب، دل پر ز آه
6 از قدم تا فراق او طی کرد چشم عقل و گفت طول شهر حسن خوش عمری است یک سال و دو ماه
7 تاج، ترک و سکه، صبر و خطبه، ذکر و فکر دوست پوست، تخت و خانه ویران و سعیدا پادشاه