1 عشقش که چو جان است نهان در رگ و پوست از دوست نهفتنم ز بدمهری اوست
2 زآنروی که دوست کشتنش عادت و خوست با دوست نگویم که ترا دارم دوست
1 آن دل که جو جانش داشتم نیست صبری که بر او گماشتم نیست
2 زلف تو ز درج سینه دل بربود لابد چو نگه نداشتم نیست
1 وقت طرب رسید که مشاطه بهار آراست نوعروس چمن را به صد نگار
2 گلگونه زد ز لاله رخ باغ و راغ را وز سبزه وسمه کرد بر ابروی جویبار
1 یا آن دل گم گشته به من باز رسانید یا جان ز تن رفته به تن باز رسانید
2 یا جان بستانید زمن دیر مپائید یا یار مرا زود به من باز رسانید