-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لبش هنوز زطفلی نشسته از شیر است که آهوی نگهش در کمینگه شیر است
2 علاج این دل شیدا ززلف آمد و بس که گفت چاره دیوانه غیر زنجیر است
3 بدستم آن خم گیسو فتاد و طره زلف اگر بود اثری هم در آه شبگیر است
4 بغیر آهوی چشمت که شیر گیر آمد کی آهوان دگر را هوای نخجیر است
5 بدستیاری ابرو ببرد دل چشمت که ترک عربدجو تکیه اش بشمشیر است
6 فریب زاهد و تسبیح او مخور ایدل بهوش باش که این رشته دام تزویراست
7 علاج این دل سودائی ار لبش نکند بگو طبیب که بیمار را چه تدبیر است
8 اگر نه زلف وی آشفته کی بمن آموخت چرا چو طره او من گره گیر است
9 فزود عقلم و از سر ببرد رنج خمار در این شراب خدا را بگو چه تأثیر است