دل ز چشم او به نازی مست شد از کمال خجندی غزل 725

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

دل ز چشم او به نازی مست شد بی خویش هم

1 دل ز چشم او به نازی مست شد بی خویش هم ناز خود گو بیش کن تا میرمش زین بیش هم

2 چون به آن قانع نشد کز غمزه دلها ریش ساخت میفشان گر از لب خندان نمک ریش هم

3 سرزنش در عشق او دل را بدان ماند که ریش پر بود از درد و بر سر میزنندش نیش هم

4 خاک پای او ندیده گفته بودم نونباست نیکبودست آن نظر دیدم به چشم خویش هم

5 کرده ام اندیشه نیکی که دیگر نشنوم در غم او قول ناصح پند نیک اندیش هم

6 وقت قتل ای تیغ اگر بی جرمیم بینی ز شرم سرخ گردی در دم و سر افکنی در پیش هم

7 گفته بودی ده پلاست ز اطلس ما به کمال با همه عالم پلاسی و با من درویش هم

عکس نوشته
کامنت
comment