-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگاهش با اسیران بر سر ناز است می دانم غرور مستی آن حسن طنّاز است، می دانم
2 چه حد دارم، که نام پنجهٔ مژگان او گیرم تذرو دل، اسیر چنگل باز است می دانم
3 به شمع انجمن خاکستر پروانه می گوید که انجام محبّت رشک آغاز است می دانم
4 کنون زاهد که با رندان نشستی ترک تقوا کن که تار سبحه ات ابریشم ساز است می دانم
5 نهان خال تو کی در سبزه خط می تواند شد؟ اگر صد پرده پوشی، نافه غمّاز است می دانم
6 نبخشد دود شمع خانقاه این روشنی با دل که این نور از فروغ گوهر راز است می دانم
7 حزین را عقده های خاطر از یک پرسشت وا شد فسون لعل جان بخش تو، اعجاز است می دانم