1 چشم خود بگشا حدیث خوش نگاهی میرود گردنی برکش که حرف کجکلاهی میرود
2 در دلش از من غباری هست، پنداری که باز آب چشمم از برای عذرخواهی میرود
3 رهروان رفتند و چون از کاروان واماندگان برق ایشان را ز دنبال سیاهی میرود
4 آنچه در راه کسی باشد، ازان نتوان گریخت گر روم بر آب، در پا خار ماهی میرود
5 وادی عشق است اینجا، نیست نومیدی سلیم کاروان در منزل از گم کرده راهی میرود