چشمش همین نه دین و دل از ما گرفته از سعیدا غزل 119

چشمش همین نه دین و دل از ما گرفته است

1 چشمش همین نه دین و دل از ما گرفته است جز خویش هر چه دیده در این جا گرفته است

2 دیگر کشد سر از بغل حکم آسمان دیوانه ای که دامن صحرا گرفته است

3 اکثر ز سیر خویشتنش روی داده است فیضی که چشم ما ز تماشا گرفته است

4 زاهد اگرچه ترک سرانجام کرده است آوازه اش ولی همه دنیا گرفته است

5 گردیده چاک پیرهن یوسفم بخیر دامان خود ز دست زلیخا گرفته است

6 روی تو را به زلف سیاه تو نسبتی است روزی است دامن شب یلدا گرفته است

7 سر برده است و محرم اسرار کرده است دل داده و زبان سعیدا گرفته است

عکس نوشته
کامنت
comment