- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم او در بردن دل بی گناه افتاده است دلربایی شیوهٔ چشم سیاه افتاده است
2 با گلت مانند سازد یا به خورشید و قمر در میان این سه، دل در اشتباه افتاده است
3 می شود نیلوفر آن رخساره گاهی از نسیم از نزاکت بر رخش تاب از نگاه افتاده است
4 از غبار سینه ها پوشیده شد راه امید بسکه طالع کشته در این شاهراه افتاده است
5 خاطر زاهد نشد فارغ ز فکر بوریا دایماً این نقش در این کارگاه افتاده است
6 قدردان عاشق صادق بود آن پرغرور کز سواد خط شکستی در سپاه افتاده است
7 تیزگامی های دولت کن قیاس از آفتاب صبح تا برداشت سرشامش کلاه افتاده است
8 من گدای کوی آن سلطان بختم کز نیاز چون گدایان بر در او پادشاه افتاده است
9 می نوازد رحمتش گویند هر جا عاصیی است وای بر حال سعیدا بی گناه افتاده است