- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم او از دست نرگس، جام مخموری گرفت کاکلش از زلف سنبل، چین مغروری گرفت
2 شوخی آتش نمی دانست آن کز بیم آب نامه را در موم همچون شمع کافوری گرفت
3 خامه ی نقاش را ماند سرانگشت گدا بس که مو از لقمه ی چینی فغفوری گرفت
4 دل به اقلیم عدم نزدیکتر شد از وجود همچو عنقا بس که از اهل جهان دوری گرفت
5 از جفای اهل عالم یک نفس فارغ نه ایم وای بر دیوانه ای کو جا به معموری گرفت
6 کوهکن شد کامیاب از صحبت شیرین سلیم در محبت هر که کاری کرد، مزدوری گرفت