چشم مستش نه همین غارت از فروغی بسطامی غزل 183

فروغی بسطامی

آثار فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد

1 چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد

2 چشم بد دور ازین فتنه که عاقل برخاست که به یک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد

3 زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت رحمتی کرد اگر در حق من قاتل کرد

4 دل به شیرین دهنش دستی اگر خواهد یافت کام یک عمر به یک بوسه توان حاصل کرد

5 نه مرا خواهش حور است و نه امید قصور یاد او آمد و فکر همه را باطل کرد

6 گفتم آسان شود از عشق همه مشکل من آه از این کار که آسان مرا مشکل کرد

7 وقتی از حالت عشاق خبردار شدم که مرا عشق تو خون در دل و در پا گل کرد

8 این سلاسل که تو داری همه را حیران ساخت وین شمایل که تو داری همه را مایل کرد

9 شبی افتاد به بزم تو فروغی را راه عشق تا محشرش افسانهٔ هر محفل کرد

عکس نوشته
کامنت
comment