-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد
2 از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد
3 عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان پیر بنشیند و آن گاه جوان برخیزد
4 ضعفم از پای درانداخت خدایا مپسند که ز کویش تن بی تاب و توان برخیزد
5 ترسم افزونی صیدی که در این صیدگه است نگذارد که خدنگش ز کمان برخیزد
6 خون به پیمانه کشی مغبچگان بنشینند کس نیارد ز در دیر مغان برخیزد
7 با کمان خانهٔ ابرو گذر انداز به شهر کز دم تیر تو شهری به امان برخیزد
8 گر بدین پستهٔ خندان به چمن بنشینی غنچه از شاخ به صد آه و فغان برخیزد
9 گر پس از مرگ قدم بر سر خاکم بنهی استخوانم ز لحد رقصکنان برخیزد
10 آخر ای سرو خرامنده، فروغی تا چند از سر راه تو حسرت نگران برخیزد