یارش مخوان که شکوه کند از آشفتهٔ شیرازی غزل 553

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

یارش مخوان که شکوه کند از جفای یار

1 یارش مخوان که شکوه کند از جفای یار یا بر رضای خود نه پسندد رضای یار

2 گر کار یار حمل کنی بر خطا خطاست باید صواب محض شماری خطای یار

3 قربان کشند و خوان بنهند از برای دوست ما خویشتن بخون بکشیم از برای یار

4 نام حبیب کس نبرد پیش مدعی حاشا که با رقیب بگویم جفای یار

5 هیهات کز جفا بنهم دامنش زدست با تیغ برندارم سر را زپای یار

6 ما را هوای حور و قصور بهشت نیست جا کرده است در سر ما تا هوای یار

7 باغ نعیم بی تو بود آتش جحیم طوطی و حور کس ننشاند بجای یار

8 آشفته شیخ شهر بذکر و نماز شب ما راست ورد صبح و شبانگه دعای یار

9 آفاق سربسر همه در سایه علی است ما افتاده سایه صفت از قفای یار

عکس نوشته
کامنت
comment