1 چشم پرافسون او سحرآفرینی میکند تیر مژگانش ز شوخی دلنشینی میکند
2 آخر حسن است و کار او به زلف افتاده است داده خرمن را به باد و خوشهچینی میکند
3 پیش پای خویش را هرکس نمیبیند چو شمع لاف باطل میزند گر دوربینی میکند
4 نعمت فغفور را فیضی که در خاصیت است کاسه چوبین گدا را چوب چینی میکند
5 سایه را با خویشتن همره نمیخواهد سلیم همچو عنقا هرکه او وحدتگزینی میکند