1 بیلب او باده بر طبع ایاغم میخورد نکهت گل بیرخ او بر دماغم میخورد
2 در طریق عشقبازی هرکجا پروانهایست سرمهٔ خاموشی از دود چراغم میخورد
3 مست می خواهد که گل بر بار باشد صبح و شام لاله خون از دست گلچینان باغم میخورد
4 جور بخت تیره را از من درین وادی مپرس در زمان زندگی دیدم که زاغم میخورد
5 دشمنی دارد مداوا با جراحتهای من گر به دست پنبه افتد، خون داغم میخورد
6 تا قیامت روی هشیاری نمیبیند سلیم هرکه چون منصور، رشحی از ایاغم میخورد