- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تیر او تا به سرا پردهٔ دل ماوا داشت خیمهٔ صبر من دل شده را برپا داشت
2 تا به چنگ غمش افتاد گریبان دلم عاقبت دست ز دامان من شیدا داشت
3 عقل دیوانه شدی گر بنمودی لیلی بهمان شکل که در دیدهٔ مجنون جا داشت
4 بس که در سرکشی آن مه به من استغنا کرد غیرت عشق مرا نیز به استغنا داشت
5 دی به مجلس لبش از ناز نجنبید ولی نرگسش با من حیران همه دم غوغا داشت
6 از کمانخانهٔ ابرو به تکلف امروز تیر بر هر که زد از غمزه نظر بر ما داشت
7 با خیالش دل من دوش شکایتها کرد ورنه با آن دو لب امروز شکایتها داشت
8 مدعی خواست که گوید بد من کس نشنید شد نفسگیر ز غم خوش نفس گیرا داشت
9 محتشم بس که در آن کوی به پهلو گردید دوش چون قرعه هزار آبله بر اعضا داشت