1 هجرت چو به دست غصه بگذاشت مرا کم بود کسی که زنده پنداشت مرا
2 در جان رمقی نبود و در تن لیکن امید رخ تو زنده می داشت مرا
1 به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد
2 ترا ز نور جلالت نمی توانم دید به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد
1 دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله
2 شکل فلک خراش شد مهر چو دانه آس شد عقده راس داس شد از پی کشت سنبله