1 هجر تو برآورد ز امیدم گرد از غیر مپرس، از دلم پرس این درد
2 زین حادثه، خوشنشین ده را چه خبر؟ دهقان داند که سیل با کشت چه کرد
1 رهزدن درخانه کار چشم فتّان بوده است ناوک در کیش صیدانداز، مژگان بوده است
2 سرد شد هنگامه دیوانه تا از شهر رفت آتش سودا همین در سنگ طفلان بوده است
1 شب شود روز از خیال عارض جانان ما شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما
2 بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار بت درون پیرهن میپرورد ایمان ما
1 خرم دلی که در خم زلف تو جا گرفت آسوده آنکه خانه به کوی بلا گرفت
2 خاک درت ز رشک نهفتم به آب چشم تا چشم غیر، روشنی از توتیا گرفت