- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل سرگشته ی حیران برو ترک مناهی کن بیا بر مسند جانم نشین و پادشاهی کن
2 اگر خواهی گناهت را که پوشد پرده عفوی سرشک دیده همچون خون و رنگ روی کاهی کن
3 اگر دُرّ وصالش را تو جویایی چو غوّاصان به دریای غم عشقش برو غوطه چو ماهی کن
4 اگر شرح غم دل را نویسی پیش دلداران مدد از دیده می باید قلم را در سیاهی کن
5 منم طفل بشیر غم ز کنعان گشته سرگردان خداوندا به فضل خود نظر بر بی گناهی کن
6 بسی گفتم مده خود را به صورتهای بی معنی ز پیش ما برو ای دل تو دانی هر چه خواهی کن
7 دل پر درد بی درمان برو در گوشه ای بنشین مخور غم در جهان و تکیه بر لطف الهی کن