-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دریغ عمر که بیهوده صرف شد هی هی من و شبی و زمانی و لحظه ای بی می
2 به دست خود که کند با خود این که من کردم کهای توبهام آخر ز احمقی تا کی
3 قسم نخورده و عهدی نکردهام وانک گواه قاضی شهرست هان بپرس از وی
4 وجودِ من متعلّق به جام می بودهست چنان که ذرّه به نور و چنان که نور به فی
5 به جست و جویِ می افتاده بودهام همه عمر چو رعد کوی به کوی و چو قیس حی بر حی
6 گرفته شارع خمخانه پیش دشمن و دوست زبان گشاده به نفرین و آفرین از پی
7 چهگونه توبه ز می کردن ای مسلمانان ز می که قوتِ روان است و قوّت رگ و پی
8 همه گلابِ معنبر چکد ز ابر بهار گر از ترشّحِ می بر صبا نشیند خوی
9 همه سعادتِ میخوارگان که کرده ستند به دستِ جود و سخا فرشِ صیتِ حاتم طی
10 نزاریا چو نیی مردِ توبه مردانه می مغانه خور و غم مخور به ادنی شی