دریغ عمر که بی‌هوده از حکیم نزاری قهستانی غزل 1363

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

دریغ عمر که بی‌هوده صرف شد هی هی

1 دریغ عمر که بی‌هوده صرف شد هی هی من و شبی و زمانی و لحظه‌ ای بی می

2 به دست خود که کند با خود این که من کردم کهای توبه‌ام آخر ز احمقی تا کی

3 قسم نخورده و عهدی نکرده‌ام وانک گواه قاضی شهرست هان بپرس از وی

4 وجودِ من متعلّق به جام می بوده‌ست چنان که ذرّه به نور و چنان که نور به فی

5 به جست و جویِ می افتاده بوده‌ام همه عمر چو رعد کوی به کوی و چو قیس حی بر حی

6 گرفته شارع خم‌خانه پیش دشمن و دوست زبان گشاده به نفرین و آفرین از پی

7 چه‌گونه توبه ز می کردن ای مسلمانان ز می که قوتِ روان است و قوّت رگ و پی

8 همه گلابِ معنبر چکد ز ابر بهار گر از ترشّحِ می بر صبا نشیند خوی

9 همه سعادتِ می‌خوارگان که کرده ستند به دستِ جود و سخا فرشِ صیتِ حاتم طی

10 نزاریا چو نیی مردِ توبه مردانه می مغانه خور و غم مخور به ادنی شی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر