ای دریغ کاخ امانی به غم و شادی بند از جامی غزل 263

ای دریغ کاخ امانی به غم و شادی بند

1 ای دریغ کاخ امانی به غم و شادی بند بنده نفس خودی دعوی آزادی چند

2 پیش دانا چه بود ملک همه دنیا هیچ لاف دانش چه زنی ای که به هیچی خرسند

3 رشته سعی قوی کن که رسیدن نتوان به سر کنگر مقصود چو بگسست کمند

4 عالمی را ز تو پند است که در بند خودی تا به کی بهر خلاص دگران گویی پند

5 لب به هر طعمه میالای که دندان شکند بر سر خوان فرومایه ز پالوده قند

6 سنگ آزار مزن بر دل ارباب صفا کامد آسان شکن این شیشه و مشکل پیوند

7 تا پسندیده فتد طور تو جامی همه را هر چه خود را نپسندی دگری را مپسند

عکس نوشته
کامنت
comment