- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دریغا که با خود ندیدم مصاحب رفیقی موافق، انیسی مناسب
2 رفیقی که پرسد غمم در مکاره انیسی که جوید دلم در مصائب
3 کسانی که با من زنند از وفا دم ز اهل وطن، یعنی اهل مناصب
4 همه در دیار جفا کرده مسکن همه از طریق وفا گشته هارب
5 همه از جنون و تمام از جهالت بعاقل مخالف، بعارف مغاضب
6 ز مصداق «الفقری فخری» هراسان بهذیان «النار لاالعار » خاطب
7 نسب نامه ی خویشتن کرده پاره شده دفتر دیگران را محاسب
8 نخوانند هر جا نشینند با هم جز از خود مکارم، جز از خود مناقب
9 بود چند حالم پریشان ازیشان بود زخمیم دل ز تاب نوایب
10 کند زهر در جام و خونم بساغر نفاق احبا و کید اقارب
11 احبا که بس بیوفا چون اعادی اقارب که بس جانگزا چون عقارب
12 شمارند صدق مرا عیب و، حسنی ندارند جز کذب این قوم کاذب
13 اگر کذب حسن است، بئس المحاسن؛ وگر صدق عیب است، نعم المعایب
14 همان به که بندم ازین گفتگو لب فلک منتقم باد و گردون معاقب
15 غرض، از رفیقان و از آشنایان چو جان بود نومید و دل بود خایب
16 همم جان بترک وطن گشت مایل همم دل بسوی سفر گشت راغب
17 گزیدم سفر، رفتم از شهر بیرون؛ بحسرت مقارن، بمحنت مقارب
18 رهی پیشم آمد، که بودند پنهان شب و روز او در حجاب غیاهب
19 گهی بر فرازی، که شیر فلک را شکم چاک شد از رکاب رکایب
20 گهی در نشیبی، که گاو زمین را شکست استخوان از نعال مراکب
21 فرازش بحدی که کر و بیان را شنیدم که بودند با هم مخاطب
22 نشیبش بجایی که فریاد قارون بگوشم همی میرسد از جوانب
23 دویدم سراسیمه؛ هر سوی و گشتم رفیق ثعالب، انیس ارانب
24 نه جایی که بر روی مسکینی آنجا نسیمی وزد از مهب مواهب
25 نه یاری، که جان و دلی باشد او را برحم آشنا و به انصاف راغب
26 سفر، قطعه یی از سقر باشد، اما نه در چشم آن کز وطن گشته هارب
27 غرض، لنگ لنگان، بهرجا رسیدم ندیدم بغیر از متاع متاعب
28 بهرجا شدم، شد عیان پیش چشمم بروز غرایب، ظهور عجایب
29 بریدم ره کفر و دین را و، کردم تماشای ادیان و سیر مذاهب
30 درونها، همه تیره از درد نخوت چه در کعبه شیخ و، چه در دیر راهب
31 در آخر، بمیخانه افتاد راهم درون رفتم آسوده از بیم حاجب
32 چه میخانه، روشن سپهری و در وی عیان از قنادیل نور کواکب
33 چه میخانه، باغی و از چشمه ی خم روان باده ی لعل گون در مشارب
34 چه میخانه، سرچشمه ی زندگانی ازو پیر میخانه چون خضر شارب
35 تهی سینه از کینه، دیدم گروهی همه با هم از مهربانی مصاحب
36 بسرشاخ گل گلرخان در حواشی بکف جام می مهوشان در جوانب
37 بهشتی پر از سنبل و نرگس، از چه؟ ز گیسوی اتراب و چشم کواعب
38 حریفان که آورده هر یک ز شهری بآنجا پناه از سپهر ملاعب
39 ز زاهد گریزان، ز واعظ هراسان هم از زهد نادم، هم از توبه تائب
40 چنان شد دلم شاد از روی ایشان که از روی مطلوب خود، جان طالب
41 ولی بودم از طالع خود بحیرت که چون شد که گشتم سعید العواقب؟!
42 درآمد ز در ناگهان ماهرویی بلورین بناگوش و مشکین ذوایب
43 هم از حسرت چهره اش، گل پریشان هم از غیرت عارضش شمع ذایب
44 ز مستی دو چشمش، دو آهوی سرخوش؛ ز شوخی دو زلفش، دو هندوی لاعب
45 گرفته بخونریز مردم نگاهش سهام از لواحظ، قسی از حواجب
46 ز پی مهر افروز مه طلعتانش روان چون ز دنباله ی مه کواکب
47 هم از ره بسوی من آمد خرامان ز می، بر کفش جام چون نجم ثاقب
48 بمن داد آن جام از می لبالب بمن گفت بعد از ادای مراحب
49 بنوش این قدح، تا برآیی ز خجلت بحیرت چرا حیرتت گشته غالب؟!
50 مگر طبع از تقوی و دل ز زهدت بما نیست مایل، بمی نیست راغب
51 مگر خورده یا دیده ای در دیاری ازین به شراب وز من به مصاحب
52 زدم بوسه بردستش، آنگه گرفتم ازو جام رخشنده، چون نار لاهب
53 حرام و حلالم شد از یاد و، بر لب نهادم لب جام و گشتم مخاطب
54 که یک عمر بودم ز زهاد و اکنون مرا کرد عشق تو از زهد تایب
55 نه بهتر ازین می، که خوردم ز دستت شرابی شنیدم ز پیران شارب
56 شرابی که ساقیش باشی تو، شربش مباح است نی مستحب، بلکه واجب
57 نه بهتر ز رویت، که مهریست رخشان رخی دیدم ای مه ببزم تو حاجب
58 گر افتد ز روی چو مهر تو برقع بتان قمر چهره گردند غایب
59 که قندیل خورشید چون برفروزد رود روشنایی ز شمع کواکب
60 مگر، کوکب شمع ایوان شاهی که خورشید او، در نجف گشته غارب
61 علی ولی شهریار مظفر شهنشاه منصور و سلطان غالب
62 ریاض معالی، سحاب مکارم؛ جهان محامد، سپهر مناقب
63 وصی رسول خدا، شاه دین، کش خدا و رسول از علو مراتب
64 گه بذل خاتم، ستودش بآیه گه قتل مرحب، رساندش مراحب
65 نبودی گر او روز زادن نگهبان نبودی گر او روز مردن مراقب
66 نه اطفال سر برزدی از مشایم نه ارواح بیرون شدی از قوالب
67 چو باشد در ایوان، خدیوی است عادل چو آید بمیدان، هژبری است سالب
68 زهی عقل کل، در حریم تو حاجب ثنای تو بر ما سوی الله واجب
69 تویی، جانشین پیمبر بمنبر نشاید که آنجا نشیند اجانب
70 کز آنجا که باشد مقام ضیاغم نشاید شنیدن نباح اکالب
71 ز انفاس تو، تازه دشت مقاصد؛ ز احسان تو، سبز کشت مآرب
72 چو صحن چمن، از عبور نسایم چو برگ سمن، از مرور سحایب
73 سرای تو کانجاست از بدو فطرت وصول مقاصد حصول مطالب
74 بفراشیش، باد گلشن موکل، بسقائیش، ابر بهمن مواظب
75 اگر شحنه ی احتسابت بمحفل زند بر جبین چین چو شخص مغاضب
76 ز بربط رود بر فلک نوحه ی غم ز مینا رسد بر زمین دمع ساکب
77 زنی تکیه چون بر سریر عدالت ز بأس قصاص ای امیر اطالب
78 ز تیهو هراسد، عقاب شکاری؛ ز آهو گریزد، پلنگ محارب!
79 گریزنده آهو و پرنده صعوه ز عدل تو ای غالب کل غالب
80 کند خوابگه شیر را در براثن نهد آشیان باز را در مخاطب
81 گه رزم و وقت جدل، روز هیجا؛ چو خواهی بهم بر شکافی کتایب
82 ببازو کمانت، سحابی است قاطر بپهلو سنانت شهابی است ثاقب
83 بود چون سپر بر سر، آیی مجاهد بود چون سنان بر کف، آیی محارب
84 سنان زال را از عصای عجایز سپر سام را از لعاب عناکب
85 بروز نبرد ای هژبر معارک دلیران چو بندند صف از دو جانب
86 پلنگان آهن قبای اعاجم هژبران رزم آزمای اعارب
87 برآیند بر برق رفتار اسبان نشینند بر کوه کوهان نجایب
88 زره بر تن آیند، فرسان فارس؛ کمند افگن آیند شجعان راکب
89 یکی در کمان تیر، چون برق خاطف؛ یکی بر میان، تیغ چون نار لاهب
90 ز بس خون گرم دلیران نماند بجز قبضه ی تیغ، در دست ضارب
91 سپرها که باشند چون بدر تابان هلالی شوند از سیوف قواضب
92 شود چون زمین چرخ از گرد و گردد جبال از سم دیو زادان سباسب
93 خروشان و جوشان، درآیی بمیدان چو شیری که آید میان ارانب
94 چو بینند تیر و سنانت بدانسان ز ناوردگاه تو گردند هارب
95 که از هیبت گرزه ماران صعاوی که از صولت شرزه شیران ثعالب
96 کنی در صف رزم با تیغ و خنجر کنند آنچه ای سالب کل سالب
97 پلنگان کوه و عقابان صحرا به امداد انیاب و عون مخالب
98 بروز غدیر، احمد آن سرور دین بحکم آلهی تو را کرد نایب
99 بگوش بد و نیک امت سراسر رسید این حکایت چه حاضر چه غایب
100 باو کرده تصدیق خیل اعاظم تو را تهنیت داده فوج اطایب
101 تو را گفته قایم مقام، اهل بطحا؛ تو را خواند نایب مناب، آل غالب
102 چو روح نبی شد بجنت روانه روان خیل روحانیان از جوانب
103 تو، مشغول رسم غزا گشته او را که گیرد مصاحب عزای مصاحب
104 کهن دشمنانی که بودند از اول نبی را منافق، ولی را مغاصب
105 عیان کرده از سینه ها کینه ها را بیک جا نشستند با هم مقارب
106 فراموش کردند از حق صحبت ندیدند وقتی از آن به مناسب
107 ز نیرنگهایی که دانی بناحق شده مسند شرع را از تو غاصب
108 فغان زان مصیبت، فغان زان مصیبت؛ که بود آن مصیبت خطیر العواقب
109 هزار و صد و شصت رفته است و، ما را رسیده است از آن یک مصیبت مصایب
110 مزاج جهان شد از آن روز فاسد یکی گشته قاتل، یکی گشته ناهب
111 بسفک دماءند، اشرار مایل؛ بغصب فروج اند، اجلاف راغب
112 باصلاح ناید دگر کار عالم مگر آید از مکه مولای غایب
113 ز هر گوشه دجالی آمد بمیدان برون آی! ای سرور آل غالب
114 سلام علی اهل بیت النبوه ده ودو امام، از علی تا به صاحب
115 همین بس بر کوری چشم اعدا چه خیل خوارج، چه فوج نواصب
116 دو تن، هر کسی را ز خیل ملایک؛ نشسته همه عمر، فوق المناکب
117 نویسند نیک و بد او سراسر یکی از مطاعن، یکی ازمناقب
118 همه مهر حیدر نویسند از من فیاخیر کتب و یا خیر کاتب
119 خداوندگارا، جدا از تو آذر سگ ناتوانی است، گم کرده صاحب
120 ازین بیش مپسند باشد بحسرت ز جرگ سگان جناب تو غایب
121 چه باشد کشانیش سوی خود آری بود ذره مجذوب، و خورشید جاذب
122 بآنجا چو آید، نگهداری او را ؛ بر آن در بود تا همه عمر حاجب
123 در آن درگهش تا بود عمر باقی خورد از عنایات واجب، مواجب
124 چو عمرش بپایان رسد، نقد جان را سپارد بگنجور گنج مواهب
125 تنش خاک گردد بدشتی که خاکش دراری دهد پرورش چون کواکب
126 چو بر پا شود روز محشر براحت بخسپد در آن خاک پاک از معایب
127 نخیزد ز جا، گر بباغ بهشتش بشیر و مبشر کشند از دو جانب
128 بنامه کشی، خط عفوش ز رحمت؛ بروز قیامت تویی چون محاسب
129 دعا سر کنم، چون ثنای تو از من محال است؛ با این علو مراتب!
130 گر این چند مصرع قبول تو افتد زهی طبع روشن، زهی فکر صائب
131 بود تا بود روز و شب نور و ظلمت درین طاق فیروزه گون از کواکب
132 عیان اختر دوستت در مشارق نهان کوکب دشمنت در مغارب