1 دریغا روزگار خوش که من در جنب میمونت بدم با بخت هم کاسه، بدم با کام همزانو
2 رسم گویی در آن حضرت دگرباره من مسکین عسیالایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا
1 شوری ز شراب خانه برخاست برخاست غریوی از چپ و راست
2 تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟ کز هر طرفی هزار غوغاست
1 ناگه بت من مست به بازار برآمد شور از سر بازار به یکبار برآمد
2 مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد کین شور و شغب از سر بازار برآمد
1 زان پیش که دل ز جان برآید جان از تن ناتوان برآید
2 بنمای جمال، تا دهم جان کان سود بر این زیان برآید