1 دریغ از گردش دوران و دور بی ثبات او که هر لحظه به شوئی رام میگردد بنات او
2 چه حرمان خیز این صحرا چه آتش زاست این بیدا که زاید تشنگی در کام جانها از فرات او
3 بجم هم عهد جام وی سریرش خوابگاه کی از این دو بر دو صد پرداخته بنگر ثبات او
4 عجوزی عشوه گر دوران و خواهانش بود اعمی بتی سیمین بود دنیا و دلها سومنات او
5 الا ای آنکه محصولی درودی اندر این مزرع بمسکینان ببخشا تا که بتوانی زکوات او
6 اسیر چار طبع مختلف تا کی در این دیری مجو عهد از موالید ثلاث اومهات او
7 جهان فانی بود آشفته و لابد فنا گردد نماند هیچ باقی غیر وجه حق و ذات او