- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دریغ عمر که بی روی دوستان بگذشت چو باد صبح که بر طرف بوستان بگذشت
2 دریغ سود ندارد چو اختیار از دست برفت هم چو خدنگی که از کمان بگذشت
3 بهار عمر جوانی و بی غمی افسوس که هم چو قافله ی باد مهرگان بگذشت
4 تو خود قیاس کن ای بی خبر که در دل ما چه آتش است که دودش ز آسمان بگذشت
5 بسوخت حلق من از بس که برق آه دلم ز سینه هم چو براق سبک عنان بگذشت
6 هنوز دیده به هم می نهم تعالی الله ز هر چه بر سرم از گردش زمان بگذشت
7 چه حاصل از سفر بی مراد هیچ همین فسانه ای که فلان آمد و فلان بگذشت
8 نزاریا چه کنی چاره نیست تن درده به جور چرخ که کار تو زین و آن بگذشت