با گلهٔ دوستان هست حلاوت از عرفی شیرازی غزل 569

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

با گلهٔ دوستان هست حلاوت بسی

1 با گلهٔ دوستان هست حلاوت بسی گر ز کسی نشنوی، خود گله ای کن، کسی

2 بر سر رنجور من این همه غم سر مده کس نبرد دوزخی بر سر مشت خسی

3 آن چه بود در جهان مایهٔ فخر خسان یا زر و سیمی بود، یا قصب و اطلسی

4 من کیم از رهروان، راه روان کیستند واپسی از قافله، قافلهٔ واپسی

5 گفتی از ابنای دهر، عرفی خوش لهجه کیست بی هنری جاهلی، بی اثری ناکسی

عکس نوشته
کامنت
comment