می خرامد سوی بستان شاهد رعنای گل از جامی غزل 578

می خرامد سوی بستان شاهد رعنای گل

1 می خرامد سوی بستان شاهد رعنای گل می رود آب روان تا سر نهد در پای گل

2 تافت ابر از سیم رشته سوزن از زر ساخت مهر تا صبا دوزد قبای لطف بر بالای گل

3 جلوه گل را بود چیزی ورای رنگ و بوی نیست بی چیزی که بلبل شد چنین شیدای گل

4 وقت گل کامی بگیر از دلبر نارسته خط پیش ازان روزی که بینی خارها بر جای گل

5 بزم مستان را بیارای از گل ای ساقی که شد بزم باغ آراسته از روی بزم آرای گل

6 لب لب جوی آ و گل را بین به صدر و عشوه جوی ای که چون آب روانی لب به لب جویای گل

7 وصف گل تا چند جامی هر که را زان لاله رخ چون تو باشد داغ بر دل کی کند پروای گل

عکس نوشته
کامنت
comment