- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای بند بلا دیده و از بند بجسته مردانه شده آمده بر شهر خجسته
2 بنشین و طرب کن بمین و مطرب و معشوق کز جستن تو هست عدو زار نشسته
3 از دست عدو راست چنان آمده اینجا کز دست رود باز گرسنه سوی مسته
4 مات از قبل خویش بدست نسپردیم یزدان جهان داد بما باز بدسته
5 خود کردی شیری و دلیری که بجستی جز تو بجهان نیست کس آنجای بجسته
6 نگشاد در شادی تا تو نگشادی کز بستن تو بود در شادی بسته
7 زانست قوی شیر بگردون که بهرگاه از خود بتن خویش رسولست فرسته
8 آنکس که نمی خواست شکسته دل تو شاد از گرز تواش زود شود پشت شکسته
9 آن باد پس رنجت و آن باد پس غم خصمان همه آواره و ضدان همه خسته