کرده جا تا آن لب میگون از جویای تبریزی غزل 811

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

کرده جا تا آن لب میگون به افسون در دلم

1 کرده جا تا آن لب میگون به افسون در دلم غنچه سان شد برگ گل هر قطرهٔ خون در دلم

2 می توانی ساقی از جامی روان بخشم شوی مهربان شو می به ساغر کن، مکن خون در دلم!‏

3 سیر و دور وحشتم بیرون ز خود یک گام نیست ریخت عشق از گرد غم تا رنگ هامون در دلم

4 در سرم تنها نه همچون شمع بزم آشفتگی است دور از او هر قطره خون گشته مجنون در دلم

5 فرصت یک ابروار اشکست چشم از حدتم جوش طوفان می زند امروز جیحون در دلم

6 دود آهی بیش در چشمش نبودی آسمان می نشستی گر بجای خم فلاطون در دلم

7 هر نفس در سینه ما را سرو آهی می شود بسکه جویا کرده جا آن قد موزون در دلم

عکس نوشته
کامنت
comment