- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دارد به سجده شبها به روی بر زمینی بنگر که نور طاعت می تابد از جبینش
2 در حسن دارد آنی از لطف هم دهانی چندانکه باز جونی آن هست و نیست اینش
3 آن لب به آستین ها چون پاک کردی نقل و شکر شد آنجا ریزان ز آستینش
4 از می دانی چراست همدم خال و خطش به لبها و برخاستند او را بردند عقل و دینش
5 میکرد جان عاشق بر دلبران گرانی بگذاشتند او را بردند عقل و دینش
6 بی تو کجا بت چین یک جا قرار گیرد گر دست و پا ببندند صورتگران چینش
7 خون کمال گفتی ریزم به خاک این در جا در بهشت سازد گر می کشی چنینش