1 عاشق ازین شیوه نگشته ست کس خود نه محبّت نه همین است و بس
2 تا غم دل شرح دهم یک زمان تا به رخت در نگرم یک نفس
3 روز نباشد درِ من بیرقیب شب نبود کوچهٔ من بی عسس
4 گر هوست بر سر من میزنند در سر من جز هوست نیست بس
5 میبدهی تا نکنم بیخودی مهر کنی قند ز دست مگس
6 بلبل شوریده نباشد خموش باغ همان است و همانش قفس
7 گر سرش از مغز نبودی تهی آنهمه فریاد نکردی جرس
8 هرکه به قید تو گرفتار شد تا ندهد جان نرهد زین حرس
9 رخ به جفا در نکشم وز وفا برهمه عشّاق دوانم فرس
10 هر دو ز بحرند به نسبت ولیک دُر ز صدف یافت شود نه ز خس
11 کرد و کیاییِ نزاری تویی خواه به کارش رس و خواهی مرس
دیدگاهها **