دیده جز خاک درت خواب نبیند هرگز از جامی غزل 467

دیده جز خاک درت خواب نبیند هرگز

1 دیده جز خاک درت خواب نبیند هرگز تشنه در واقعه جز آب نبیند هرگز

2 چشم قلاب تو بهر کشش خاطر ما چون خم زلف تو قلاب نبیند هرگز

3 هر زمان دل به سگ کوی تو مشتاق تر است سیری از صحبت احباب نبیند هرگز

4 هر که در کوی تو پهلو به سر خار نهد راحت از بستر سنجاب نبیند هرگز

5 دود من گر شب ازینسان ره روزن بندد خانه ام پرتو مهتاب نبیند هرگز

6 نور طاعت که دل از سجده ابروی تو دید عابد شهر به محراب نبیند هرگز

7 جامی آن صوفی صافی ست که در دور لبت خرقه جز رهن می ناب نبیند هرگز

عکس نوشته
کامنت
comment