1 به جام می لبی کرد آشنا جانانه ام امشب خط یاقوت را ماند خط پیمانه ام امشب
1 چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را زند بر شیشهٔ چرخ برین سنگ مزارم را
2 نه تنها درد حرمان تو روزم را سیه دارد چو داغ لاله در خون میکشد شبهای تارم را
1 می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را
2 دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را روی خندانت کند صیقل گری آیینه را
1 بهر روزی دلم غمین نیست گو کمتر باش بیش ازین نیست
2 کو پادشهی که در پی نام دستش ته سنگ از نگین نیست