تا به چشم تو سرمه ره کرده از جامی غزل 430

تا به چشم تو سرمه ره کرده

1 تا به چشم تو سرمه ره کرده خانه مردمان سیه کرده

2 سال تو چارده نکرده تمام نام تو ماه چارده کرده

3 روی تو بهر خانه ویرانان در شب تیره کار مه کرده

4 مهر رخسار عالم افروزت چاک در جیب صبحگه کرده

5 عمر بس کس که در نظاره تو رفته برباد تا نگه کرده

6 پادشاه سپاه حسن تویی تا فلک عرض آن سپه کرده

7 عشق با چون تویی اگر گنه است نه همین جامی این گنه کرده

عکس نوشته
کامنت
comment