1 رفته بباغ و و بوستان دسته بدسته دوستان تا زجمال دوستان ساخته باغ و بوستان
2 دسته گل نبسته ام شاخ سمن نچیده ام تحفه چه آورم بگو لایق بزم دوستان
3 بلبل اگر که عاشقی بوی گلت کفایت است برد زبوی پیرهن باد بمصر ارمغان
4 ناله من دهد خبر پیش زآمدن تو را بانگ جرس بلی رسد پیش زپیش کاروان
5 گریه فزود ژاله ام داغ نمود لاله ام کز دل و دیده عاشقان این دو همی دهد نشان
6 نشئه مجو زباده ای کز پی اوست دردسر طوف من بگلشنی کز عقبش رسد خزان
7 صیرفی ار بصیر شد زر بمحک نمیزند دوست اگر شناختی نیست سزای امتحان
8 تا نخلد بپای گل خار بحکمت و عمل باد بباغ میبرد باز بساط پرنیان
9 من بهوای دلستان ترک هوا نگفته ام عاشق دوست کی بود در پی مثل این و آن
10 خون رقیب ریزی و بسمل طوطیان بخون از که خلاف سر زده باز بگو در این میان
11 نازش هر که در جهان هست زجاه و منزلت آشفته بر در مغان روی بخاک آستان
12 منصب و مال و عزتم حشمت و جاه و دولتم نیست بدست وشا کرم بر در درگه مغان
13 هست پناه ما علی مظهر جلوه جلی گو بزمین ببارها فتنه هزار آسمان