1 به یکسو جمع کرده زلف چون شب برون آورده مه از برج عقرب
2 به عارض یار فایز خوش فکنده لف و نشرمشوش با مرتب
1 سحرگه چون ز مشرق ماه خاور برون آید جهان گردد منور
2 خوش آن ساعت مه فایز ز مغرب برون آید چو حوران بسته زیور
1 دلم در نزد جانانست امشب چو مرغ نیم بریانست امشب
2 کبابی از دل فایز بسازید که سروناز مهمانست امشب
1 جهان رفت و جوانی و چمن رفت گل نسرین و سرو و یاسمن رفت
2 پس از من دوستان گویند:«افسوس که آخر فایز شیرین سخن رفت»