- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا در فشار دل ید طولاست مژگان ترا
2 بیختند از پردهٔ دل گونیا گرد خطت ریختند از شیرهٔ جان نقل دندان ترا
3 زالتهاب سینهٔ سوزانم از بس نرم شد از دل من فرق نتوان کرد پیکان ترا
4 دیدن خواب پریشان عاشقان را تهمت است خواب گرد دیده کی گردد پریشان ترا
5 در نظر بازیت چون شبنم رسد لاف کمال گر نگاه از جا رباید چشم گریان را
6 ای که پا بر پای ارباب ندامت می نهی سربسر اشک ریا تر کرده دامان ترا
7 ناز می بارد ز دیوار و در جولانگهت شوخی مژگان بود خار گلستان ترا
8 اینقدرها رو مده آئینه را ترسم مباد پنجهٔ بی طاقتی گیرد گریبان ترا
9 این چه دیدار است کاندر دیدهٔ جویای تو فرق نتوان کرد از گل روی خندان ترا